disa

ادبی-هنری

disa

ادبی-هنری

حرف هایی برای فراموش کردن 112

این بهار هم بیهوده است

باز هم خوشبخت خواهی ماند

مثل جنازه ای عمیق

در ته یک آشپزخانه

به اندازۀ شوهرت و بچه ات شده ای

به اندازۀ کدبانویی بیست و یک عیار

به اندازۀ حلقه ای که در نمی آید

و مثل جنازه ای عمیق از آن آویزانی

از خواب می پری

و توی خوشبختی می افتی توی بغل شوهرت

گریه می کنی

می پرسد عزیزم چرا گریه می کنی

خوابت یادت نیست

 یادت رفته است که مرده ای

و باز هم زندگی خواهی کرد بانو

این بهار هم بیهوده است

باز هم خوشبخت خواهی ماند